حرفهای نگفتنی



حرفهایی هست برای نگفتن

و ارزش عمیق هر کسی

به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد.

و کتابهایی نیز هست برای ننوشتن

و من اکنون رسیده ام به آغاز چنین کتابی

که باید قلم بکنم و دفتر را پاره کنم

و جلدش را به صاحبش پس دهم

و خود به کلبه ای بی در و پنجره ای بخزم

و کتابی را آغاز کنم که نباید نوشت؟!

نظرات 2 + ارسال نظر
father یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 10:29 ق.ظ http://datterenmin.blogspot.com

فرض کن، قد یه دنیا حرف تو دلته. فرض کن، خسته‌ای. فرض کن، یه کوه روی دلته، یه سنگ توی گلوت.

حالا فرض کن، دوستی، دردآشنایی، دیرآشنایی، میاد می‌شینه کنارت. نگاهت می‌کنه، می‌خنده، می‌فهمه خسته‌ای. ازت می‌پرسه، نگران نگاهت می‌کنه...

فرض کن، هزار بار دهن باز می‌کنی که براش بگی. فرض کن، زیر نگاه شکیبای منتظرش، بارها تصمیم می‌گیری که حرف بزنی و ... نمی‌زنی.

اون دوست، اون آشنا، خداحافظی می‌کنه و می‌ره. و تو رو با لبخند دروغینت به جا می‌ذاره. باور کرده و نکرده...

و تو توی دلت، چه حسرتی، چه دریغی هست، که چرا نگفتی...

و چه تردیدی، که چه گفتنی، چه شنیدنی...

وقتی حرفها رو به دوست هم نگی...نتونی که بگی...

هی... فرض کن... فرض کن که قد یه دنیا حرف تو دلت باشه، خسته باشی، یه کوه روی دلت باشه و... یه سنگ، یه سنگ سخت و سخت و سخت... توی گلوت...

پ.ن: خیلی دمده‌س که بگم آخ جون پاییز؟ آره؟... هست که هست! سلام به برگریز هزاررنگ...

:)

مجهول یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 10:43 ق.ظ http://majhul.blogsky.com

باید از پیش تو رفت باید از نگاه تو گریخت چون چشمهایت حسودند . چون .....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد