خانه عناوین مطالب تماس با من

چقدر چشمهای تو حسودند

چقدر چشمهای تو حسودند

درباره من

از خودم تعریف نمیکنم چون آدمی خوبی نیستم . یا علی ادامه...

روزانه‌ها

همه
  • سیاهپوش عشق دست نوشته های آیدین مترسک

پیوندها

  • راه بی عابر
  • سیاهپوش عشق
  • دغدغه های باران
  • با من بمان
  • بانوی سیب
  • خاطرات مادرم
  • وب نوشته های من
  • نهان در جهان
  • وای بر من ُ گر تو آن گم کرده ام باشی
  • می نویسم با آنکه دیگر نفسی نیست...!
  • من تو رو دوست دارم
  • و گهگاهی دو خط شعری که گویای همه چیز هست و خود ناچیز
  • سکوت دل
  • فقط خودم و خودم
  • لکنت سکوت
  • همسفر خاموش
  • شبهای آفتابی

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • خداحافظ

بایگانی

  • اردیبهشت 1385 1
  • فروردین 1385 3
  • اسفند 1384 4
  • بهمن 1384 2
  • دی 1384 3
  • آذر 1384 6
  • آبان 1384 7
  • مهر 1384 12
  • شهریور 1384 6
  • مرداد 1384 11

آمار : 101847 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • خداحافظ جمعه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1385 21:37
    می روم تنها تر از تنها خداحافظ ای مهربان در خواب و در رؤیا خداحافظ ای کاش فرصت بود تا این درد سنگین را فرصت نشد یک دردِ دل حتی خداحافظ با اینکه در شهر شما هر لحظه می مردم امٌا کسی نشناخت دردم را خداحافظ که آرزویم یک سلام تازه بود و بعد با تو نشستن تا دمِ...امّا...خداحافظ من بودم ویک کوچه ی بی رهگذر هر روز بی یک سلام...
  • من از تو حرف می زنم شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1385 18:34
    دلم برای دیدنت گرفته است مثل ماه و چشمهای من پر از گناه ُ توبه ُ و گناه ... محاق های روبه رو مرا تباه کرده اند چنانچه خوابهای من تمام زخمی و سیاه من از تو حرف می زنم تو ای طنین شعر من! ستاره ای که گم شدی! میان آفتاب و ماه درخت و رود بعد تو تمام می شوند و من سکوت می کنم فقط نگاه می کنم نگاه ... ستاره های عاشق بهشت چیده...
  • پلک می زنم تو را ... شنبه 12 فروردین‌ماه سال 1385 11:48
    بی گمان مثل باد رازهایم را با خودت می بری و سکوت من ساعتی را که در کنار تو هستم در قلبم می کاری آنگاه بعد تو من غروب می کنم؟!
  • یا من نمی بینم تو را... سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1385 12:28
    تقدیرمان تاوان یک عشق است ُ تنهایی تکثیر در شب ُ مثل طعم کال لالایی یک عشق با شعر بلند ((دوستت دارم)) ریخته بر تارک یک عصر رویایی تقدیرمان ُ بگذر که با تقدیر یا هر چیز اما تو در هر جا که باشی ُ باز اینجایی چندی ست با گلسنگهای کوچه ی خورشید هر پنجره دارم به احساسات هم آوایی هر پرسه ام در اضطراب چشمهایت اما ... یا من...
  • وقتی ... یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1384 18:59
    وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم. وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم. وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم. وقتی او تمام کرد من شروع کردم. وقتی او تمام شد من آغاز شدم. و چه سخت است. تنها متولد شدن مثل تنها زندگی کردن است. مثل تنها مردن است؟!
  • مرگ خودم چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1384 20:20
    بی انصافی ست پشت بر مُن جهان خوابیدن! یک روز دو روز سه روز ... زمان را بر مچ دستم تکه تکه می کنم ُ تا فراموشم شود که پُشتم را با مرگ تعویض خواهم کرد! مرگ تو و یا مرگ خودم... بی انصافی ست پشت بر منُ جهان خوابیدن؟!
  • من پدر می خواستم توضیح عرفانی بس است...۱ پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1384 12:23
    صحبت از موسی و ذوق نورانی بس است من پدر می خواستم توضیح عرفانی بس است روح کامل گشت من هر روز لاغر می شوم فصل تجرید از پیکر نگهبانی بس است گریه را مخفی نخواهم کرد زیر آستین تیغ از رو بستند عرفان پنهانی بس است بوسه ای بر من بدهکاری ز وقت رفتنت پس ادا کن قرض خود را این صبر طولانی بس است از پریشان حالیم هر قدر می دانی بس...
  • شلمچه! جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1384 17:29
    یک شلمچه خستم امروز چند فکه غرق اندوهم این همه آوار ای دست یک سحر از شانه ام بردار مرز پا افتادن گلخانه ها را دیده ام بال ترکش خورده ی پروانه ها را دیده ام در نخواه بادها ترکش فراوان دیده ام گردش تابوت ها را در خیابانها دیده ام !
  • نزدیک به خدا؟! جمعه 28 بهمن‌ماه سال 1384 20:26
    من باید فرود آیم نباید بنشینم سالهاست ُ از آن لحظه که پر بر اندامم رویید و از آشیان ُ از بام خانه پرواز کردم همچنان می پرم ُ هرگز ننشسته ام ُ و دیگر سری نیز به سوی زمین و به سواد پلید شهرهاو بام های کوتاه خانه ها بر نگرداندم ُ چشم به زمین ندوختم ُ پروازی رو به آسمان ُ در راه افلاک و هر لحظه دورتر و بالاتر از زمین و هر...
  • احوال باران چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1384 17:27
    دلم در کوچه های شب پریشان می شود هر شب و در حجمی پر از پاییز ، عریان می شود هر شب چنان چشمی پر از نجوا ، در این اندوه باران زا دلم انگار نم نم غرق باران می شود هر شب به غارت برده است اینک خزان برگ شقایق را بهاری اندک اندک ، آه ، ویران می شود هر شب چرا احوالی از باران نمی پرسید و می دانیم اگر لختی به خود آییم مهمان می...
  • چگونه فراموشت کنم ... دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1384 16:48
    چگونه فراموشت کنم تو را ُ که من را از خرابه های بی کسی به قصر سپید عشق هدایتم کردی. عاشقی بی قرار و یاری با وفا برای خویش ساختی آهو بره ای شدی که دوستی گرگ را پذیرفتی و برای اشکهای او شانه هایت را ارزانی داشتی وبا صداقت عاشقانه ات دلش را به دست آوردی چگونه فراموشت کنم تو را ... که سالها در خیالم سایه ات به درگاه...
  • وقتی مرُدم دوشنبه 19 دی‌ماه سال 1384 17:14
    وقتی مرُدم روی قبرم ننویسید که بودم وقتی مرُدم روی قبرم ننویسید نه شعری نه شعاری نمی خواد سنگ روی قبرم بذارید... وقتی هر اومدنی رفتنی داره نمی خواد گل روی قبرم بکارید... خیلی وقتها پیش از این مرده بودم بدون سنگ ُ بدون نام و نشون می خوام باشم برای مردنم کسی رو خبر نسازید نامه ای که گر افتد به دست خواهرم وگر افتد به دست...
  • خاطرات خاکستری جمعه 9 دی‌ماه سال 1384 12:35
    بیا تا خاطرات خون را مرور کنیم خاطرات خاکستری اضطرابهای زرد و انتظارهای سفید بیا بر زورق خیال و قسم به چشمهای شیشه ای تو که روزی من را به شهر آرزوهایم خواهد برد؟!
  • خودکشی یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1384 11:59
    پر بودم و سیر و لذت تنها این کار... آری سخت است و دردم سخت اما ... بس که میفهمم از این کار مرگ و قدرت ُ شانه به شانه ام می آمدند بعد این همه دلخوشی... ساده ترین راه اینه!!!؟ مرگ بر زندگی
  • دیوار شنبه 19 آذر‌ماه سال 1384 11:41
    حرفی اگر برای گفتن بود دیوارها سکوت نمی کردند دیوار؟ ای قامت بلند! دیوار! آیا سکوت تنها جواب توست؟ یا عکس این فرشته عریان برگی ز آیه کتاب توست؟ دیوار؟ دیوار؟ ای خوش ترین جواب تو آوار
  • شناسنامه من یک دروغ تکراری ست شنبه 12 آذر‌ماه سال 1384 16:14
    پرنده نیستم ـ اما پر خیالم هست توان بال گشودن به هر محالم هست مبین که مثل لجن پای در زمین شده ام که دسترس به گواراترین زلالم هست شناسنامه من یک دروغ تکراری ست هنوز تا متولد شدن مجالم هست جهان جنون مرا پاسخی نداده هنوز به ناگزیر ز دنیا همان سوالم هست به غیر خویشتن ـ از هیچ کس ملالم نیست خود این دلیل مرا بس اگر ملالم...
  • همیشه عشق به جرم نکرده می سوزد سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1384 17:08
    همیشه منظره دریا و کوه ـ روح افزاست و منظره تو ... نفس ز عمق تو و قله تو می گیرم به هر کجا که تو باشی ـ هوای من آنجاست دقایقی است ترا با من و مرا با تو نگاه ثانیه ها مات بر دقایق ماست خوشا به سینه تو سر نهادن و خواندن که همدلی چون من ـ آنجا گرفته وتنهاست همیشه عشق به جرم نکرده می سوزد نصیب ما هم از این پس لهیب تهمت...
  • اگر خواستی بیایی یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1384 12:49
    ؟!
  • بگذار جمعه 4 آذر‌ماه سال 1384 16:57
    بگذار سپیده سر بزند چه باک که من بمیرم و شبنم فرو خشکد و مهتاب رنگ بازد و ستاره ای سحری باز گردد وراه کهکشان بسته شود ... بگذار سپیده سر بزند و پروانه به سوی آفتاب پر کشد؟!
  • نبودن دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1384 17:28
    چه سیل طغیانی و شگفتی سر از درون من باز کرده است! نیندیشم ! اما صدایی که هیچ گاه در سکوت این شب ُ خاموش نمی شود! فریاد دردمند و ملتهب من ! ناله هایم را از فاصله پنج هزار سال می شنوم و دست به در و دیوار این جهان تنگ می کشد چه خوب است نبودن من؟!
  • زندگی: جمعه 27 آبان‌ماه سال 1384 17:34
    ؟!
  • می نویسم واسه تو... دوشنبه 23 آبان‌ماه سال 1384 12:10
    مینویسم از تو.... از تو ای شاد ترین .... تازه ترین نغمه عشق... تو که سر سبز ترین منظره ای .... تو که سرشار ترین عاطفه را.... نزد تو پیدا کردم .... وتو سنگ صبورم بودی .... در تمام لحظاتی که خدا ....شاهد غصه و اندوهم بود.... به تو می اندیشم ....و به تو میبالم ....و از تو میگیرم....هرچه انگیزه درونم دارم.... من شباهنگام...
  • بوسه پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1384 17:44
    بوسه بر لب های نوازشگر ناپیدای تو که قصد فراق را در من می نوازی آن چه را برمی گزینم بوسه بر لب های توست چون دوست داشتن تو از عشق برتر است و من هر گز خود را تا سطح بلندترین قله عشق بلند تو پایین نخواهم آورد؟ ای کاری عشق من؟!
  • خیال چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1384 13:03
    اندیشه های سبزمن همچون باران مرغان رنگارنگ بر سرم ریختند! به خصوص غروبها و شب ها خیال را بیدار می کنند و همه ی خاطره های خفته را بر پا می دارد. چه دامنی می کشد خیال من! چه گسترشی می گیرد روح من؟!
  • تولدم مبارک یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1384 16:56
    هشتم آبان سال ۶۵ روزی بود که من به دنیا آمدم ُ ۱۹ سال تمام شدم امروز ۱۹ سال تمامی را که زندگی کردم و احساس می کنم به مرگ نزدیک تر می شوم . نمی دانم نمی دانم که چرا خدا من را آفرید از این خلقت بیجای خدا بیزارم که من را آفرید ای کاش به دنیا نمی آمدم ُ تا سختی ها زندگی را نمی چشیدم و غمهارا احساس نمی کردم که این غمها...
  • در انتظار چیستی؟! پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1384 09:55
    ؟!
  • آزاد پنج‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1384 12:02
    نجات یافتم! سبک بار شدم! سقف کوتاه و سنگین آسمان را ناگهان از بالای سرم برداشتند؟!
  • دورتر ُ دیرتر دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1384 10:48
    روزی از روزها شبی از شبها خواهم افتاد و خواهم مرد اما می خواهم هر چه بیشتر بروم تا هر چه دورتر بیفتم تا هر چه دیرتر بیفتم هر چه دیرتر و دورتر بمیرم نمی خواهم حتی یک گام یا یک لحظه پیش از آن که می توانسته ام بروم و بمانم افتاده باشم و جان داده باشم ُ همین ؟!
  • حرفهای نگفتنی یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1384 10:28
    حرفهایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر کسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد. و کتابهایی نیز هست برای ننوشتن و من اکنون رسیده ام به آغاز چنین کتابی که باید قلم بکنم و دفتر را پاره کنم و جلدش را به صاحبش پس دهم و خود به کلبه ای بی در و پنجره ای بخزم و کتابی را آغاز کنم که نباید نوشت؟!
  • من که می دانم پنج‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1384 11:43
  • 70
  • صفحه 1
  • 2
  • 3